سردار ظفر بختیاری
خسروخان سردار ظفر بختیاری، فرزند حسینقلی خان ایلخانی بختیاری و برادر علیقلی خان (سردار اسعد معروف) از امرای معروف ایل بزرگ بختیاری است که به مدد تحصیل زبان فارسی و آشنایی با زبان فرانسه و چندین سفر به اروپا، دستی در خاطره نویسی و خاطره نگاری داشته است. سردار ظفر در ماه صفر سال 1330 ه. ق بعد از بازگشت از جنگ با سالار الدوله، به حکومت اصفهان منصوب شد؛ حکومتی که ده ماه بیشتر نپایید و در ذیحجه همان سال به پایان رسید. پس از این حکومت، سردار ظفر راهی تهران شد و در ماه صفر سال 1331 ه. ق به قصد معالجه کلیه، رهسپار فرنگ گردید. «شریف همایون» منشی سردار ظفر، خاطرات این سفر را به نقل از سردار به رشته تحریر کشیده است. خاطراتی که به لحاظ زمانی، شیوه نگارش و نیز کیفیت ثبت رخدادها، قابل توجه و درخور تامل است.
بخشی از خاطرات (1) خسروخان سردارظفر بختیاری که با عنوان؛ «خاطرات حکومت اصفهان و سفر فرنگ» منتشر گردیده، مربوط به توقف کوتاه او در قزوین به هنگام عزیمت به فرنگ است. در خاطرات سردارظفر به نکاتی اشاره شده که در نوع خود بدیع و جالب توجه است. از جمله مهمترین این نکات می توان به؛ اخذ باج (عوارض) راه شوسه انزلی – قزوین - تهران توسط روسها که امتیاز احداث این راه را نیز در اختیار داشتند، اشاره کرد.
در فرازی از این خاطرات خواندنی که از نوزدهم ماه صفر سال 1331 ه. ق آغاز می گردد، آمده است:
صبح، نیم ساعت از آفتاب برآمده، سوار شده کلاک آمدیم. کلاک یک میدان بالای کرج واقع است.خود کرج ده بسیار بزرک و دارای باغات و مزارع زیاد است. یک رشته قنات موسوم به کرج از همین جا تهران می رود و در پارک مرحوم امین الملک (2) آفتابی می شود. نزدیکی پیکر (3) راهدارخانه [ای] روسها ساخته اند موسوم به کرج که برای مسافرین و عابرین تذکره می فروشند و باج [عوارض] راه می گیرند. برای یک دستگاه کالسکه و یک دستگاه گاری که مال من بود، سیزده تومان باج راه گرفتند. مالها را عوض کرده از کلاک، [که] شش فرسخی تهران است به حصارک که مهمانخانه و محل عوض کردن اسب است. ناهار [را] در آنجا صرف نموده، سوار شدیم.
سه ساعت به غروب آمدیم ینگ امام. ده بزرگی است دارای یک کاروانسرای معتبر که از بناهای شاه عباس و عجالتاً متعلق به ورثه اتابک و به اجاره روسها است. شب را هم آنجا بیتوته کرده، صبح 21 صفر، نیم ساعت از آفتاب گذشته، سوار شدیم. کمی برف بود. می گویند این برف تا بالای قزوین است. هوا خیلی خوش بود. ینگ امام دوازده فرسخی تهران و نیمه راه قزوین است.
آمدیم آبیک، دو فرسخی ینگ امام، که ملک مجدالدوله (4) است. اسب ها را عوض کرده،چای خورده آمدیم قشلاق. اسبها را عوض کرده، آمدیم کوندج، چهار فرسخی قزوین. ناهار خورده، دو ساعت به غروب سوار شده، یک ساعت و نیم از شب گذشته آمدیم قزوین. قزوین شهر بزرگ خوبی است. خیلی از قشونهای روس در قزوین بودند. نمازخانه [کلیسا] و غیره برای آنها ترتیب داده بودند. علت آمدن روسها در قزوین و رشت و ماندن آنها را این نسخه گنجایش تحریر ندارد، البته صفحات تاریخ در طی رولوسیون (5) و مشروطیت ایران مندرج و ثبت خواهد نمود. (6) مهمانخانه های این راه خوب و منظم است نسبت مسافرتهای سایر ولایات، از قبیل اصفهان و فارس و خطوط جنوب و غیره. تمام این مهمانخانه ها دارای اتاقهای متعدد مبله قابل بیتوته مسافرین است.
صبح را رفتم در عمارت حکومتی (7) گردش نمایم. تمام رو به انهدام، و جای هزاران افسوس است که از بی مبالاتی و بی صاحبی نزدیک به خرابی است. باری، شب را در قزوین به سر برده. صبح 22 صفر، مطابق دهم دلو، از قزوین سه ساعت مانده به ظهر حرکت کرده آمدیم نظام آباد، دو فرسخی قزوین، مال عوض کرده آمدیم برای بوینک، چهار فرسخی قزوین، که به وسیله تلفون از قزوین ناهار سفارش داده بودیم. مابین نظام آباد و بوینک ده بزرگی است موسوم به آقابابا. تا مابین این ده و نظام آباد، که سه فرسخی قزوین باشد، تمام رو به مغرب آمدیم؛ لیکن، از اینجا از راه منحرف به شمال شده رو به شمال می رویم.
باری، وقت ظهر بوینک آمده، ناهار خورده آمدیم سر قبر آنژنیر (8)، یعنی قبر مهندس. مابین قبر آنژنیر و بوینک، دهی است موسوم به بکندی. یک فرسخ که از بوینک گذشتیم افتادیم در وسط کوهها [یی] که تمامرا از کمر بریده و راه را شوسه کرده اند. الحق، کوههای بسیار قشنگ و راه خوبی است که اغلب به توسط همین مهندس ساخته شده. این مهندس روسی بوده و برای شوسه کردن این راه به ایران آمده. مشغول مهندسی و شوسه بوده [که] در همین نقطه وفات نمود. در همان نقطه او را مدفون کرده، این محل را موسوم به قبر آنژنیر نمودند.
باری، اوّل غروب وارد یوزباشی چای، چهار فرسخی بوینک، شده شب را بیتوته نمودیم. در این راه خیلی آبادی تازه شده است که اغلب اینها در مسافرت اوّلیه به فرنگ، که پنج سال قبل بود، ندیده بودم. خیلی آسیاب و زاغه و قهوه خانه و غیره ساخته اند. در یوزباشی چای یک نفر روسی با زن و بچه در همین مهمانخانه منزل دارد که رئیس راه و زنجیر است. در همین جا باز بلیط باج راه را بازدید می نمایند. برفی که در ینگ امام اشاره شد، در یک فرسخی یوزباشی چای تمام شد. همه راه را تا اینجا برف داشتیم.
به هرجهت، صبح 23، یک ساعت از آفتاب گذشته، از یوزباشی چای حرکت نموده آمدیم درهء ملاعلی، دو فرسخی یوزباشی چای، اسب عوض کرده حرکت نمودیم. از اینجا کوههای جنگلی که در بین راه برخورد خواهم کرد، دیده می شود. باری، آمدیم پاچنار مشغول ناهار شدیم. در بین ناهار، غیاث نظام (9)، رئیس ایل غیاثوند (10)، آنجا بود؛ خبر دادند که می خواهد مرا ملاقات کند. بعد از ناهار مشارلیه را ملاقات کرده، سوار شدیم آمدیم بالا بالا. در بین راه درّه ملاعلی تا بالابالا اغلب قشلاقات ایل غیاثوند است. در بالابالا اسبها را عوض کرده، آمدیم منجیل. آن شب را در منجیل باد سختی می وزید. باد منجیل معروف است. هوا هم ابر بود. نزدیک صبح هوا شروع کرد به برف. تا موقع حرکت، دو ساعت به ظهر بود، برف به خوبی پا گرفته بود. در آنجا امیرحسین خان، پسر آصف الدوله (11)، که با یک دستگاه درشکه و یک دستگاه کالسکه که همراه آنها بود و از راه انزلی می خواستند خراسان بروند، شب آمده مرا ملاقات کرد. قدری صحبت کردیم، به منزل خود که در یکی از همان اتاق های مهمانخانه بود رفتند.
جعفرخان سرداربهادر
جعفر خان سردار بهادر از رؤسای ایل بختیاری و از فاتحان تهران در جریان انقلاب مشروطه در ایران. پسر ارشد علیقلی خان سردار اسعد. پس از درگذشت پدرش به او نیز لقب سردار اسعد (سردار اسعد سوم) دادند. او وزیر جنگ ایران در زمان سلطنت رضا شاه بود و به دستور رضا شاه در 5?1.1313 در زندان قصر کشته شد.
علیمردان خان بختیاری
فرزند بی بی مریم، معروف به سردار مریم بختیاری و علیقلی خان چهارلنگ بود. مادرش بی بی مریم، دختر حسینقلی خان ایلخانی بختیاری بود. بی بی مریم در جنگ اول جهانی که بخشهایی از ایران اشغال و زیر نفوذ نیروهای استعمارگر روسی و انگلیسی قرار گرفته بود به طرفداری از نیروهای آلمان و عثمانی و علیه نیروهای اشغالگر روس و انگلیس قیام کرد. پدرش در جوانی در اثر توطئهای فامیلی وفات یافت. علیمردان خان، کودکی خود را نزد داییهای خود علیقلی خان سردار اسعد و خسروخان سردار ظفر گذراند و به مکتب رفت تا اینکه در سال 1302 خورشیدی بعد از مجزا شدن طوایف چهارلنگ از هفت لنگ به همراه برادر خود محمد علی خان به عنوان روسای این طایفه تعیین گردیدند.
وی پس از چندی بر علیه دولت رضاشاه شورید و بختیاری و شمال خوزستان را تصرف کرد اما نهایتا با تهاجم ارتش و پا در میانی دیگر خوانینِ بختیاری پس از یکسال جنگ در قهفرخ، فرخ شهر کنونی حاضر به صلح و تسلیم شد و به زندان قصر منتقل گردید. سرانجام درسپیده دم سال 1313 خورشیدی و برخلافِ امان نامهای که رضاشاه صادر کرده بود در برابر جوخه اعدام قرارگرفت. علی مردان خان در سال 1308 تا 1313 به مدت 5 سال مبارزه مسلحانه ادامه داشت . علی مردان خان از خوانین طایفه اصلی ممصالح یا محمود صالح بود و در آن زمان در منطقه که هم اکنون جز شمال غرب استان اصفهان (فریدن) در روستای به نام چهل چشمه و قلعه شاهرخ زندگی میکرد همچنین بناهایی در روستای اورگان بنا نمود که امروزه به عنوان یک بنای دولتی در این روستا مورد استفاده قرار میگیرد . اما این روستا ها فاصله کمی با مرکز استان چهار محال بختیاری (60km) داشته و البته در منطقه ای واقع شده که ان را میتوان حد فاصله چهار لنگ و هفت لنگ نامید.در ضمن میتوان اشاره کرد که طایفه ممصالح این مکان را به عنوان اییلاق خود اتخاب کرده و در زمستان ها به گرمسیر خوزستان مهاجرت میکردند.و در ان زمان این روستا ها جز استان چهار محال و بختیاری بوده اند
درسپیده دم یکی از روزهای اسفند 1313 حیاط زندان قصر فضای غم انگیزی بخود گرفته بود.در وسط سنگ فرش حیاط چوبه داری دیده می شد.که در فاصله معینی تعدادی نظامی مسلح در حالیکه تفنگهای خود را
اماده شلیک می کردند جهت اجرای ماموریت مرگباری صف کشیده بودند.محکوم به مرگ که کسی جز علیمردان خان بختیاری نبود در حالیکه به تعبیر بزرگ علوی جامه ای زیبا بر تن کرده و سر و رویی اراسته داشت با گامهای بلند و استوار حلاج وار بدون انکه ذره ئی ترس در وجودش داشته باشد به قتلگاه نزدیک می شد و در حقیقت او می رفت تا شهادت مظلومانه ی خود را بر صحیفه ی رژیم دیکتاتوری رقم زند.
سید جعفر پیشه وری از قول یکی از زندانبانان که شاهد اعدام ان سر کرده دلیر بختیاری بود می نویسد: در اخرین لحظاتی که میخواستند وی را به چوبه دار ببندند کلاه پهلوی خود را به نشان نفرت از رژیم پهلوی مچاله کرد و دور انداخت و صدای رسایش که می گفت زنده باد ایران و ازادی با صفیر چند گلوله خاموش شد و لحظاتی بعد جسد بیجان مردی که دلی چون شیر و عزمی پولادین داشت و در میدان های جنگ هیچ رزمنده ای پشت او را ندیده بود دمر بپای چوبه دار بر زمین در غلطید.
نسیم صبحگاهی پیکر بخون خفته سر کرده دلیر بختیاری را نوازش می داد.افتاب از پشت قله بلند سفید پوش دماوند در میان هاله رقیقی که رنگ زردفامش را به سرخی متمایل کرده و گویی رخسارش را با خونگرم روی سنگفرش حیاط زندان قصر خضاب بسته اند با طمانینه و وقار گردن میکشید و میخواست با ان چهره ی خون بسته صحنه جنایت خونینی را که بدست دژخیمان ایرم ساعاتی پیش در تاریکی شب بوقوع پیوسته بود برملا سازد.
اعدام مظلومانه علیمردان خان بختیاری به همان اندازه که در محوطه ی کوچک زندان قصر تاثر زندانان را بر انگیخت به همان اندازه هم در قلمرو بختیاری و مناطق همجوار تاثیر عمیقی بر جای گذاشت.
مردان جامه دریدند و دیرک بهونها را پایین کشیدند زنها موی بریدند و مویه کردند شعرا در رثا. او مرثیه ها سرودند و اهنگ سازان ترانه شیر علیمردان را ساختند و هنوز هم که هفتاد سال از مرگ ان سردار رشید بختیاری می گذرد چوپانان در دشتهای سرسبز بختیاری و زنان در کنار چشمه ساران هنگام شستن لباس ویا پر کردن مشکهای اب و مردان در اجتماع شبانه ی خود در زیر سیاه چادر ها هر وقت فرصتی بدست می اورند با صدای خوش و حزن انگیز و گاهی هم با اهنگ موزون نی بیاد ان رادمرد دلیر می خوانند:
::.چند بیت شعر.::
تفنگ علیمردون هم باز صداکرد سرهنگ کله پوستی هنگ بلا کرد
تفنگ علیمردون هم باز قرمنید سرهنگ کله پوستی چادر رمنید
بی عروس کل ازنه کل بساکی سنگران خین گرد تا کفت خاکی
بی عروس تو کل بزن کل بساکی تفنگچی زه مم صالح سوار زه راکی
شمشیر علیمردون طلای بی غش به زمین برچ ازنه به استمون تش
نظامی کله پوستی لنگا ملاری نی تری جنگ بکنیوا وا بختیاری
طیاره بال بال کنه سر که فردون شمشیرم به گل زنم سی کل ایرون
دودر گل سی کشتنم پلا بریدن گویلم زداغ مو پای کمر بریدن
بالونا بالا هوا بال ا تنیده ددویل محمد علی پلا بریده
کجه تیپ کجه سپاه کجه فراشم ره بدین دام و ددوم بیان سر لاشم
بیست و چار تیر خردومه هنی بهوشم لیکه ی دام و ددوم اوید به گوشم
سر تنگ تاته تنگ تانک و زره پوش مابین شال و قوا خین ازنه جوش
بیتهای علیمردان خان از جمله بیتهای رایج وآشنای ایل بختیاری است.این بیتها در وصف شخصی یه نام علیمردان خان،از خوانین چهار لنگ سروده شده است.علیمردان خان با توافقی که با سران ایل هفت لنگ پیدا کرد قصد داشت تا قدرت مرکزی را در هم شکند و حکومت رضاخان را سرنگون سازد. بختیاریها نقل می کنند که او قبل از سروع به کارکابینه خود را نیزتدارک دیده و روابطی را با اصفهان وتهران برقرار کرده بود در طی راه علیمردان خان و اطرافیانش در منطقه سفید دشت در نزدیکی مبارکه با قشون دولتی روبرو می شوند در این برخورد بختیاریها به دلیل نداشتن اسلحه سنگین در مقابل قوای رضاخان شکست خورده و تعداد بیشماری از یاران ،یا روحیه خود را از دست می دهند یا فرار را برقرار ترجیح دادند. علیمردان خان که مرد شجاع و با اراده ای بود خم به ابرو نیاورده و مبارزه را ادامه می دهد اما به صورت پراکنده. رضاخان در این هنگام ایلخانی را به مرتضی قلی خان واگذار می کند.وی که دایی علیمردان خان بودبا استفاده از این خویشی اعتماد او را جلب می کند و قول می دهد در صورت دست کشیدن از مبارزه،برای او از رضاخان رضایت بگیرد،اما به دنبال این ماجرا چون از مبارزه دست کشید او را در تهران اعدام می کنند.اوحتی تا پای چوبه دار نیز کینه و نفرت خود را نسبت به رضاخان ابراز می کرد . شرح دلاوریهای علیمردان خان در بیتهای معروف به علیمردان خان آورده شده است.
مو لر بلیط خورم هفت سال چوپونم
ار بینم قرقره مشق ندونم
شمشیر علیمردان طلای بی غش
زه ده کرد سر ایکشه تا وِ سفی دشت و...
من لری هستم نان بلوط خور که هفت سال چوپانم
اگر مرا به قرقره دار بکشید مشق نظامی بلد نیستم
شمشیر علیمردان طلای بی غش است
برق می زند از شهرکرد تا سفید دشت و
ابوالفتحخان بختیاری
ابوالفتحخان بختیاری فرزند قاسم خان بختیاری یکی از خوانین بختیاری است که پس از ائتلاف با کریمخان زند یکی از میراثداران حکومت نادرشاه شد. با تشکیل شورای سه نفره حکومتی با کریمخان زند و علیمراد خان بختیاری به حکومت اصفهان رسید و پس از شورش علیمراد خان علیه کریمخان زند توسط علیمراد خان کشته شد.